اين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

شاعر : سعدي

تا جان و جامه بذل کنم بر پيام دوستاين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
جان رقص مي‌کند به سماع کلام دوستدل زنده مي‌شود به اميد وفاي يار
هرک اوفتاد مست محبت ز جام دوستتا نفخ صور بازنيايد به خويشتن
هيچ ارمغانيي نبرم جز سلام دوستمن بعد از اين اگر به دياري سفر کنم
ور رفتنيست جان ندهد جز به نام دوسترنجور عشق به نشود جز به بوي يار
اکنون به اختيار و ارادت غلام دوستوقتي امير مملکت خويش بودمي
من ديگري ندارم قايم مقام دوستگر دوست را به ديگري از من فراغتست
هم چاره آن که سر بنهي زير بام دوستبالاي بام دوست چو نتوان نهاد پاي
هيهات از افتقار من و احتشام دوستدرويش را که نام برد پيش پادشاه
اينم حيات بس که بميرم به کام دوستگر کام دوست کشتن سعديست باک نيست